پله پله تا رسیدن. ......

ساخت وبلاگ
برای عشقم  چاپ تاریخ : جمعه 24 شهریور 1396 در ساعت 01:19 فکرهای زیبا و قشنگ تو فکرم هستکه کار خودته ممنونتم (0 لایک) "; } blogsky.ajax.onCommentSubmitFailure = function(e) { document.getElementById("comment-errors-message").innerHTML = e.error; } blogsky.ajax.onCommentRateBegin = function(e) { switch (e.rateType) { case "plus": var commentRatePlus = document.getElementById("comment-rate-plus-count-" + e.id); پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

وقتی مثل قدیم ها تو خونه دعوا شد دعوای خواهر برادری ما که انگار تمومس نداره من نگران حسین و حسین بیخیال زندگیش و جوونیش این نگرانی ها رو به پای فضولی میذاره و همیشه دعوا داریم.... نمیتونم بیخیالش بشم و نمیتونه درک کنه خلاصه تصمیم گرفتم بیخیال اونم بشم... بعده یه دعوای حسابی و ....اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که مث قدیم زنگ بزنم به مریم ببینم کجاست و در چه حاله خودمو برسونم بهش و براش تعریف کنم راحت کنارش اشک بریزم بخندم بیخیال بشم  و فراموش کنم.... و در آخر هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده خوشحال و شاد و خندان بیام خونه انقدر غرق حرف میشدیم که همیشه به شب میخوردم و پر از استرس تا خونه میومدم مریم هم از اونور استرس داشت که چی میشه تهش اصولا به خیر میرسید چون خانواده به شدت سختگیر بودن که دختر قبل تاریکی بایو خونه باشه حالا اگه زمستون باشه باید ساعت6خونه باشیم ولی اینبار استرسی نداشتم  الهی شکر... رفیق روزهای سخت (0 لایک) پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

سلام عزیز دل مادرچند وقتیست ذهنم را به خود درگیر کرده ایدلم میخواهد از خدا تو را بخواهمدستانم خالیستمیترسم روزی بگویی اگر دستت خالی بود چرا مرا آوردیراستش من تو را از خدا میخواهمخودش اگر صلاح بداند میدهدنگرانیه من به ثروت نداشته ام نیستنگران تربیتت هستمباز تربیتت را به خوده خدا میسپارمتو را از خدا میخواهم و تمام امور را به خودش واگذار میکنماز خداوند میخواهم مرا در مسیر تربیت راهنمایی کندمیتوانم الان به دانشگاه بروم و درس بخوانم و برای خودم کسی شومو یا وارد بازار کار شوم و از جوانی ام لذت ببرماما حالا که جوانم و انگیزه دارم دلم میخواهد تو را بخواهمبرایت زندگی کنم و امید زندگی ام شویکنار هم به آرامش برسیممادرانه هایم را با تو بسازممن تو را نه برای خودم که برای خدا میخواهمنمیخواهم هم بازیه من شوی در غربت و یا یار شبهای تنهایی ام شوی و یا عصای پیری ام شویتو را میخواهم که عبد خدا شویشهید راه خدا شویتو را برای خدا میخواهمخدایا از تو میخواهم.... پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

تو خیابون پسره رو به من نشون داده میگه نگاش کن مانتو پوشیده مد شده پسرا لباسای بلند میپوشن با خونسردی میگم حرامه و شروع میکنه با من جر و بحث کردن که تو حق نداری بگی کاری که داره میکنه حرامه تو نمیتونی به آدما انگ بزنی! تو نمیتونی بگی این لباس زنونست میگم من که ندیدم تو خودت گفتی تو دعنت که مانتو پوشیده!!!!! طبق حرف تو گفتم پوشیدن لباس زنونه برای آقایون و لباس مردونه برای خانم ها حرامه و الان هم داره با من بحث میکنه که تو حق نداری هرکس و دیدی بگی این حرام میکنه جالبه همین آدم سر سفره وقتی باباش گفت فلانی دوست دختر داره برگشته پیش همه میگه وااااای زننننننا!!!!!! زنا کار بعد اونوقت یه حکمی که مرجع تقلید گفته رو گفتم میگه تو انگ میزنی به ملت و عارق روشنفکری میزنه خوندنه رساله وااااااااجبه (0 لایک) پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

وایساده بود نماز بخونه چادرش حریر نازک بود و از زیر چادر یه تاب پوشیده و روسری هم نداره میگم درست نیست میگن سخت نگیر تو خیلی دین و سخت میگیری  همچین چیزی نیست نامحرم اینجا نیست احتمالم نمیدم نامحرم بیاد میگم جلو بابات روت میشه اینطور بگردی؟ میگه نع! میگم خو بابات بیاد چیکار میکنی الحمدالله متقاعد شد و چادر یه کوچولو زخیم تر سر کرد گفتم باز بدنت پیداست گفت ساکت شو دیگه!! دردم از اینه که مذهبی هامون هیچی احکام بلد نیستن جرات هم نداری به کسی احکام و بگی به پیر به پیغمبر خوندن رساله واجبه برای هر کسی (0 لایک) پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

چشمام داره ضعیفتر میشه عفونت گوشم داره بیشتر میشه و حس میکنم گوشام سنگین شدا کلیه امونم و بریده و با دردش اخت گرفتم  کف پاهام گز گز میکنه دندون هام به اعصاب رسیده اما هیچی ته جیبمون نیست که برای درمان یکیش اقدام کنم اینم مهم نیست. شاید امتحان خداست که کار کنیم و حقوق بهمون ندن بدهکار بانک باشیم آبرومون بره شاید قضا و قدره این که مسولا ملیونی بخورن و ما تو فقر باشیم لابد مصلحت خداست انقدر این حرفارو تو گوشمون کردن که همه بدبختی هامون و بندازیم گردن خدا این که به ما حقوق نمیدن تقصیر خداست؟ این که تو ارگان دولتی فقط جای خودشون و فک و فامیل خودشونه کار خداست؟ این که همه چی دست خودشونه کار خداست؟؟؟؟ اگه اینطوره چه خدای ناعادلی داریم!!!!!!!!!!! نمیدونم چی باید بگم اما خدا من یه دختر23ساله که 2سال از زندگی متاهلیم داره میگذره ناامیدم به این زندگی یه فکری به حالم بکن تا خودم فکری له حال خودم نکردم و خودم و از این دنیای کثیفت رها نکردم. تمام (1 لایک) پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

وقتی که حس کردم همه جی خوبه و من چقدر خوشبختم  با مخ داشتم میخوردم زمین  فقط دلم میخواست بمیرم تا اینکه یه دوست عکسای پروفایلم و دیدبا این جمله شروع شد چرا سیاه کردی؟ همینجوری چیزی شده؟ مهم نیست از تویی  که خدارو داری بعیده! یه لحظه خیلی شوکه شدم مگه بقیه خدا ندارن!!!!! یادم اومد که خیلی ازش دور شدم و نمازمم نخوندم بازم پشت گوش انداختم گفتم خدا نگام نمیکنه یه پیام به مریم دادم و گفتم که میخوام......... مادر شوهر دانا که ول کنم نبود هی صدام کرد گفت بیا شام از چشمای سرخم خوند که چیزی شده اسرار پشت اسرار که چی شده؟؟؟؟ گفت پسرتون........زدم زیر گریه مادرشوهر هم رفت و گوش پسرش و کشید منو به زور اون شب برد به مهمونی،.... یه مهمونی عجیب!!!! یه خونه 12متری با یه آشپزخونه3متری یه منقل تریاک!!!!!! یه مرد که پای تریاک بود و سریع خودش و جمع و جور کرد صابخونه گفت کاش میگفتید براتون حلوا میپختم تو مازندران حلوا رو تو شادی ها استفاده میکنن اونها نگهبان منابع بودن کلی انار چیده بود که رب انار درست کنه بوی تریاک اذیتم میکرد رفتیم تو انباری که انارهارو دون کنیم زن از سختی هایی که تو زندگی کشیده بود میگفت و میخندید از سختی هاش جوک ساخته بود!!!!! وقتی اومدم خونه تو خودم بودم و به مشکلاتم نگاه کردم و خندم گرفت.... وضو گرفتم و نمازمو خوتدم  و خودم و به خودش سپردم... خدایا شکرت (0 لایک) پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

بریدم... به یه پوچی ای رسیدم که خیلی سخته خدایا هیچکس و تو این حال نذار دلم یه رفیق خووووووب میخواد از جنس خودت بوی ناااااااااب بده بوووووی انسانیت فردا باید برم پیش مریم باهم عقلامون و بریزیم رو هم متنفرررررررم از خشک مذهب های افراطی که آبروی دین و بردن دلم انسان بودن میخواد صدقعلی فاسده محل مرد!!!!!الحمدالله خبر فوتش و به همه دادم با ذوق!!!!! رامین که یه روز سر سفرمون نشست به یه زن تجاوز کرد و به قتل رسوندتش... امروز حیرون بودم که یکی گفت عاقبت نزول بیشتر از این نیست... خول شدم افراط و تفریط..‌ عاقبتم چی میشه خدا؟؟؟؟؟؟؟؟ (0 لایک) پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

ماها آدم نیستیم!شور همه چیو در میاریمنه مذهبی هامون مذهبی ان نه معمولی هامون معمولی ان!!!ساعت۳بامداده من امروز  ازشمال راهی کرج شدم ساعت۸صبح راه افتادم۶غروب رسیدمخیلی خستم خیییلیییاما خستگی روح از خستگی جسم خیلی بدتره!!!!!امروز بعد کلی هم صحبتی با خواهر که دل جفتمون پر بود از مذهبی های خر!یعنی نفهم و بیشعور!!!!!!به این نتیجه رسیدیم خودمون لاقل آدم باشیم!!!!!!!!چهار نفر دیگه رو زده نکنیمامروز با یه دختر خیییلییی ناز و مهربون مذهبی دیدار داشتم تو اتوبوسدانشجوی تربیت معلم بود زیرشاخه الهیاتمیخواست معلم دینی بشه!متولد۷۶بودچهارسالی از من کوچیکتر بودهر حرفی میزدم میگفت استاد فلسفمون هم همینارو میگفت!!!!من که یه واحدم فلسفه پاس نکردمهرکسی فلسفه ای داره برای زندگیشگفتم اگه یه روز معلم شدی از عشق به خدا به بچه هات گوانقدددر بگو تا بفهمن عشق یعنی چیخودتم عاشقش باشبه ماها عشق و یادندادن تو مدرسهفقط از دوستامون شنیدیم اگه کسیو دوست داشته باشی میشی عاشق!از کجا میاوردیم!!!!!حس میکنم خیلی تهی بودمکاش یکی تو نوجوونی منو با خدا آشنا میکرد و دستم و میذاشت تو دستشنه اینکه بریم و ته خط برسیم و سرمون به سنگ جفا بخوره بعد بیایم گریه و زاری که خدایا تو مقصر بودی!!!!!!!!!خیلی بدیمخدایی همه اون هایی که تو روند رشدمون همراهمون بودن مسولناون دنیا یقه تک تک معلم پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 21:03

وقتی آمار بازدید هامو میبینم تاسف میخورم اینکه خیلی ها به همین وبلاگ بیچیز من سر میزنن چرا استفاده درست نمیکنم و مطالب مفید نمینویسم! خیلی دلم میخواد مطالب مفید بذارم ان شاالله خدا توفیق بده از روز اول قرار شد تنهایی هامو اینجا ثبت کنم فکر هم نمیکردم کسی سر بزنه و برای کسی جذاب باشه خودمحوصله خوندنه خاطرات مردمو ندارم برام مسخره میاد! اهل رمان هم نبودم هیچوقت نمیدونم خوبه یا بده خلاصه همیشه دلم میخواسته چیزی یاد بگیرم ولی نگرفتم خاک تو سرم =) هرچیزی که بی فایده باشه سمتش نمیرم مثلا بازی های کامپیوتری و بازی گوشی و این چیزها رمان و خاطره هم دوست ندارم اما خاطرات خودمو همیشه ثبت میکنم تا خودم یا پله پله تا رسیدن. .........ادامه مطلب
ما را در سایت پله پله تا رسیدن. ...... دنبال می کنید

برچسب : وبلاگ, نویسنده : 8tanhayihayemanf بازدید : 24 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:02